طالبان و روشنفکران پشتون: همبستگی ننگین
اشاره: نوشتۀ حاضر چنانچه از متن آن پیداست حدود بیست و یکسال قبل در زمان زمامداری طالبان به رشتۀ تحریر در آمده بود. منظور از بازنشر آن این است که ما در آستانۀ نشانده شدن طالبان بر اریکۀ قدرت قرار داریم که به کوشش امریکا و پاکستان در جریان است. از فحوای امور مشهود است که باز روشنفکر پشتون برای تحکیم و نهادینه ساختن تسلط پشتون ها بر اریکۀ قدرت در کنار طالبان خواهند ایستاد. البته وقتی از روشنفکران پشتون صحبت می کنیم منظور ما همۀ آنها نیست و به هیچوجه عمومیت نمی دهیم بلکه اکثریت آنهاست و این خود کافیست از تمام روشنفکران یاد شود. البته در نهادینه ساختن تسلط پشتون ها بر قدرت نمی توانیم نقش منفی سران اقوام و ملیت های دیگر را نادیده بگیریم که در دو مورد فرصت را به هدر دادند. بار اول بعد از معاهدۀ جبل السراج بود و دیگری در این اواخر که اشرف غنی احمد زی با تقلب به مراتب گسترده از دور قبلی ادعای پیروزی کرد و اکثر ملیت های افغانستان بشمول پشتون ها در مقابل وی ایستادند. این بار شاید با از دست دادن فرصت تاریخی، آخرین میخ را به تابوت وحدت ملیت ها و تغییرنظام منحوس قبیله زده و تسلط پشتون ها را در افغانستان تحکیم بخشیدند. “بلاق”
طالبان در عقب گرائی دست همه بجز عرب های دوران جاهلیت و ماقبل اسلام را از پشت بسته اند. این گروه نیمه مسلمان بنام اسلام، دین را بنام افغانیت، افغانستان را بنام پشتون خواهی، پشتون ها را بد نام کردند تا جائیکه هویت افغانی مایه شرم بسیاری گردیده است. آنعده از کسانی که در جنگ و جهاد دخیل بودند از خود سوال می کنند که آیا ما برای چنین حکومت اسلامی طالبانی جنگیدیم که حالا بر بخش های از افغانستان حکمروائی می کند و یا برای استقرار حکومت اسلامی که آقای ربانی آنرا به ادارۀ سیار سیاسی تبدیل کرده و گاهی تخار مرکز آن است و زمانی هم مزار و گاهی که به اصطلاح پله تنگ آمد شهر دو شنبه. نظامهای آدمخواری که بجز از کشتن ، زدن و بستن، چور و چپاول و قتل اصلاً از مروت، مردم داری و انسانیت بوئی نبرده اند؟
در هر کجا لجام گسیختگی تحت نام دین و مذهب مطرح می شود از افغانستان نام می برند. در هر کجائی که از آدمکشی، قتل و غارت، چور و چپاول یاد می شود نام افغانستان بمیان می آید. مثل اینکه یک زمان بخاطر افراطی گرائی ملایان ایران، در اروپا هر کسی را که به تندروی و بی بند و باری و بزن و بکش متهم می کردند می گفتند او مانند آیت الله ها عمل می کند. چناچه این مسئله بک بار در پارلمان فرانسه مطرح شد که یک جناح، جناح مقابل خود را به آیت الله بودن متهم کرد؛ درحالیکه مقام و منزلت آیت الله در مذهب تشیع چنان ارزشمند و عالی و پر میمنت است که انسان صرف با کسب کافی علم و دانش دنیوی و اخروی و تقوا و فضیلت بدان دست می یابد، ولی ملایان ایران آنرا به سطحی پائین آوردند که امروزه مترادف با آدمکشی و جنایت است.
در هر کجا مسئلۀ مواد مخدر و قاچاق آن مطرح میشود افغانستان امروزی در صدر فهرست قرار می گیرد. تازه همین سال ۱۹۹۹، افغانستان اولین کشور تولید کنندۀ تریاک شد که ۷۵% تریاک جهان را تولید کرده است. ملا مطمئن در مصاحبه ای گفته است که طالبان خوب می کنند، مردم باید غذا داشته باشند. آنها باید به خانواده های شان غذا تهیه کنند، آنها باید زنده بمانند، کار آسانی نیست که گفته شده باید تولید تریاک را متوقف سازند.” ملا مطمئن در مورد مالیاتی که از ناحیۀ کشت و زرع کوکنار عاید “امارت اسلامی” می شود چیزی نگفت. تمام کسانی که طالبان از آنها مالیۀ کوکنار می گیرند مانند تعدادی از مردم لشکرگاه علاقمند کشت آن نیستند اما طالبان به آنها گفته اند چه آنها تریاک کشت کنند یا نکنند، طالبان از آنها مالیۀ تریاک می گیرند. بزبان خود شان: “که کَرَوِی که نه کَرَوِی عُشر یَو دی. چه بکاری چه نکاری عشر یکی است.”
در جنبش طالبان متاسفانه نقش ملیت پشتون واقعاً برجسته است. ملیتی که بیش از دو صد سال بر افغانستان حکمروائی کرده است. از امیر و حکمروای دست نشانده مانند امیر محمد یعقوب و عبدالرحمن گرفته تا پادشاه نیمه مستقلی مانند شاه امان الله، از صدراعظم و رئیس جمهور دیوانه مانند داود گرفته تا کودنی مانند نور محمد تره کی همه چند روزی و چند صباحی حکمروائی کرده اند. همگی این امیران و حاکمان بدون استثنا دزدیده، بخشیده و فروخته اند. در بعضی موارد بخش های از سر زمین کشور را و در برخی موارد دیگر استقلال و حاکمیت آنرا؛ اما با وجود این دو صد و اندی سال حکمروائی و زمامداری، آنچه که امروز به کشور و جامعۀ ما تحویل و تقدیم کرده اند، طالب است. ما حصل دوصد سال حکمروائی از مهد سُلالۀ سرداران و از جایگاه احمد شاه ابدالی که سخت به آن می بالند، گروه عقب گرا، متحجر، مدهش و وحشی ای بنام طالب بیرون آمده است که در وحشت و دهشتگردی، گوی سبقت را از هر آدمکش و وحشی و بی فرهنگی ربوده است.
متاسفانه این سلاله چنان میان تُهی و میان خالی بوده که حتی آخرین پرچمدار آن نتوانست چیزی بهتر و بیشتر از طالب به جامعه عرضه کند؛ به مجردیکه پای ناپاک این گروه به شهر مزار شریف کشانیده شد با شتاب بی مانندی عجولانه از تسلط آن به شمال افغانستان استقبال کرد. ظاهر خان که دراکثر قضایای کشور چنان خواب آلود و کند حرکت می کرد که زور فیل هم وی را نمیتوانست تکان بدهد از تسلط طالبان بر مزار به تحرک افتاده است. در استقبال از طالبان حتی لحظه ای هم درنگ نکرد. او که در محافظه کاری شهرۀ خاص و عام است یکباره پردۀ احتیاط را درید و خود و مشاورین نزدیکش را دچار مشکلات ساخت. ستار سیرت نمایندۀ خاص پادشاه سابق با چه مشکلاتی، بیهوده می کوشید این خبط سیاسی “اعلیحضرت” را جبران کند. تعدادی خوشباوران معتقد بودند که “اعلیحضرت” هر چه هست شخصیت ملی است و در مورد تمام کشور می اندیشد. قبیله گرا نیست. گروه گرا نیست و منافع مجموعی و عمومی کشور را در نظر دارد ولی چنین نبود. خوش بود گر محک تجربه آید بمیان. وی بعد از گذشت چهل سال سلطنت و پنهان شدن در خفای بیرق ملی بالاخره چهره اصلی اش را شناساند که وی نیز از سلالۀ طالبان است ودرین امر بین “اعلیحضرت” و ملا فلانی تنها نکتائی و دستار تفاوت است و “اعلیحضرت” هم طالب خواه است. وقتی تعداد زیادی از هم قبیله هایش از طالب حمایت کردند از وی هم بعید نبود. با آنهم از حضور”اعلیحضرت” و روشنفکران دور و برش توقع نمی رفت چنین عجولانه بانگ طالب سرایی سر دهند. او اشتباه کرد، هر انسان اشتباه می کند حتی حضور “اعلیحضرت”، اما اشتباه “اعلیحضرت” در همانجا خلاصه نشد. وقتی طالبان دست به هزاره کشی و قتل عام مردم بی گناه و بی دفاع ملکی شهر مزار زدند، او لب از لب نگشود. این اشتباه بزرگتر، نا بخشودنی تر و جنایت بار تر از اشتباه قبلی بود. میشد دفتر همایونی دو سطر مجمل بحیث بیانیه صادر کند که: حضور اعلیحضرت کشتار انسان های بیگناه را محکوم می کند. همین.
نمی گفت عامل کشتار کی بود فقط نفس کشتار را محکوم می کرد کافی بود و این قسمی دَین خود را ادا می کرد. آخر یکی دو نفر و ده نفر و صد نفر کشته نشده بود هزاران نفر در ظرف کمتر از یک هفته در مسلخ مزار سلاخی شدند و هیچ وجدان بیداری از هر قوم و قبیله ای که باشد بر کشتار غیر نظامیان بی گناه چنین خون سردانه نگاه نمی کند. باز وقتی طالبان شمالی را تاراج کردند، تاکستان های آنرا پی کردند و هزاران زن و مرد و کودک شمالی را با خود بردند، حضور ایشان خاموش بودند.
جان مطلب در اینجاست روشنفکر، تحصیل کرده و دانشمند، مورخ و سیاستمدار پشتون، که خود چیزی بهتر و خوبتر از طالب در چانتۀ ملی خود ندارند بخاطر همبستگی طایفوی و قبیلوی و یا به اصطلاح خود شان پشتون والی، از این گروه وحشی و عقب گرا با هزار و یک دلیل و برهان میان خالی حمایت کرده اند.
داکتر، مورخ و نویسنده اش مسئلۀ وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور را مطرح می کنند. چنانچه بعضی از ساده لوحان آنها برای فریفتن مردم و یا بیشتر برای فریفتن خود از عبدالرحمن بحیث زعیمی یاد می کنند که وحدت افغانستان را تامین کرده است. چه وحدتی و با چه بهائی؟ در آنوقت نیز بنام دین و مذهب نسل کشی کردند و مردم بیگناه را کشتند. مخصوصاً هزاره های شیعه و حتی هزاره های سنی و اسماعیلی را.
امروز هم بنام شیعه با چهره های مختلف و هدفمند هزاره ها را می کشند. تامین وحدت ملی و تمامیت ارضی توسط طالبان از بیخ و بن بی اساس است. بیشترین قربانی طالبان غیر پشتون ها هستند. در قسمت تمامیت ارضی که چه عرض کنیم. پول رایج افغانستان به روپیۀ کلدار تبدیل شده است و تلفون افغانستان به پاکستان وصل شده یعنی با کُد پاکستان با افغانستان تماس گرفته میشود. سیستم ترافیک در مناطق سرحدی به شکل پاکستان است، افغانستان به خانۀ بدون در و دروازه تبدیل شده که هر کسی از پاکستان بدون پاسپورت و ویزه اجازۀ ورود دارد. نیروهای مسلح پاکستان بدون کسب اجازه و توافق در افغانستان مستقر هستند، این است تمامیت ارضی بسبک طالبان.
برای طلبای کرام که بعضاً بدین نام از آنها یاد می شود مذهب و دین مطرح نیست بلکه نژاد و قوم و قبیله مطرح است. مذهبی و ملای پشتون در زیر پرچم طلبای کرام و یا امارت اسلامی آدم می کشند که درین راه اگر کشته شدند به بهشت میروند و اگر کشته نشدند غازی اند.
ناسیونالیست و ملیت گرای پشتون که به اصطلاح عوام (بی دول) مست است همراه با بازماندگان آدمکش خلق نیز در زیر لوای طلبای کرام نه به خاطر اسلام بلکه بخاطر نابودی خصم و یا مخالف آدم می کشند. هدف همۀ آنها تسلط پشتون ها بر قدرت و بر همۀ کشور است و صرف به زمامداری پشتون می نگرند بدون اینکه فکر کنند که این زمامداری با ریختن خون بیگناهان درداخل و با بدنامی بخاطر وحشت و دهشتی که باعث میشوند در خارج، تامین می شود.
بلی، آنها به تسلط پشتون ها می نگرند به هر بهائی که تامین شود، چه افغانستان زیر بار چوهدری های پاکستان برود، که حالادر عمل چنین شده است. چه قبلاً زیر ادارۀ شوروی بردند و از آن قبل تر در اوایل قرن زیر ادارۀ انگریز ها. آنچه برای تشنگان قدرت در بین پشتون ها مطرح بوده و هست، داشتن قدرت در کابل با داشتن آلاب و القاب کذائی مانند ضیاءالملت والدین، رهبر کبیر خلق و امیرالمومنین امارت اسلامی افغانستان می باشد؛ ورنه عبدالرحمن کجا و ضیاء الملت والدین و یا ملا عمر کجا و امیر المومنین بودن و یا شدن. اینکه در هر دوره ای به حال و روز مردم بیچارۀ غیر پشتون افغانستان چه گذشته و چگونه کشته و شکنجه شده اند برای زعمای وقت پشتون هیچگاهی مطرح نبوده است.
در هر یک از این ادوار ما هزاره ها شاهد بد ترین کشتار ها، قتل عام ها، زنده بگور کردن ها و سوزانیدن ها بوده ایم. عبدالرحمن حدود ۶۲% هزاره ها را بطرز فجیعی قتل عام کرده است، جنگلات شان را سوزانیده وخانه های شان را ویران کرده است. تره کی ده ها هزار نفر را شکنجه و بقتل رسانیده است و حالا ملا عمر می کشد، می سوزاند و کوچ می دهد.
نظام آدمخوار فعلی روی شانه های همۀ غیر پشتون ها سنگینی می کند مخصوصاً روی دوش بیش از نیمی از جامعۀ افغانستان یعنی زنان که از همه چیز خاصتاً از ابتدائی ترین زندگی انسانی در جامعه محروم شده اند. از کار و تحصیل باز مانده اند؛ حتی از خانه بدون محرَم بیرون شده نمیتوانند و محصور گشته اند. تعداد زیادی از آنها که نان آور خانه ندارند با یک جهان مشکلات به بیرون میروند ودست به تگدی میزنند. بقول یک خبر نگار غربی، کابل شهر گدا هاشده است. بدبختی زیاد در این است که زن و دختر روشنفکر پشتون نیز یا در مقابل این نظام آدمخوار سکوت می کند و یا از آن به عنوان نظامی که عفت و ناموس زنان را حفظ کرده حمایت می کند و یا مانند بعضی از کودن های نیمه امریکائی، نیمه افغان سخنگو و نطاق طالبان در امریکا می شوند که واقعاً تهوع آور است.
اینجاست که عمق و وسعت بیچارگی روشنفکر پشتون آشکار می شود. قشری که خود نتوانست از طالب بهتر شود پائین تر از طالب سقوط کرده و با کمال خفت از آن حمایت می کند. روشنفکر متعهد و با وجدان اگر در مقابل بیعدالتی و بیداد اعتراض نمی کند و با قدم و قلم و زبان خود به مخالفت با آن بر نمی خیزد مرده است ولو کوهی از کتاب را خوانده باشد و یا داشته باشد. او دانشور نیست انبار دار دانش است و هر بی سواد و بی مایه انباردار شده می تواند.
روشنفکر پشتون اگر نتوانسته بود چیزی بهتر به افغانستان عرضه کند نباید از طالبان حمایت می کرد زیرا اولاً از نظر ملی حمایت از چنین گروه وطن فروش گناه است و وطن پرستی خود انسان را زیر سوال می برد. از نظر انسانی گناه بزرگتر از آن است چون حمایت از چنین گروه آدمش و بیرحم که سیاست زمین سوزی و تخلیۀ ساحات وسیع را در افغانستان در پیش گرفته سقوط معنویت انسان را تمثیل می کند. از نظر اسلامی قاطی کردن عقب ماندگی های قبیلوی و خرافات پسندی را با اسلام ناب محمدی درک انسان را از اسلام و دین خدا مکدر می کند.
روشنفکر پشتون باید مرد و مردانه در مقابل این هیولای عقب گرا و سیه اندیش قد علم می کرد و نمی گذاشت مشتی وطن فروش، ملت و قبیله اش را به گروگان گرفته و بدنام سازد.
روشنفکر پشتون اگر سر در گریبان فرو برد باید بحال و روز خود بگیرید، که بعد از دو صد سال زمامداری نمی تواند چیزی بهتر از طالب به ما عرضه کند. با آنکه این ناتوانی زشت است اما زشت تر از آن حمایت از نظام واپس گرای طالبان است. حمایت از این لجن است که خود انسان را به لجن می کشاند و آلوده می کند.
داستان جالب و واقعی ای از دو روشنفکر پشتون نقل شده است که ازشرفیابی شان بحضور ملا عمرحکایت می کند. یکی از آنها داکتر ادبیات و دومی شاعر نامدار پشتون بود. این داکتر روشنفکرو مغز تهی زمانی برای خوش خدمتی به خلقی ها با پنهان کردن تیپ ریکاردر در وجودش صدای یکی از نام آوران علم و فرهنگ هزاره را ثبت کرده و او را به شکنجه گاه اسد الله سروری فرستاده است. وی با انبوهی از سوالات به حضور ملا عمر رسید و می خواست برای سوالاتش جواب دریافت کند. هرچه سوال کرد امیر المومنین با خونسردی تمام با سکوت جواب داد. بقول راوی در آخر ملا عمر دست خود را بعنوان دعا بلند کرد که معنی آن رفع زحمت بود. این روشنفکربعداً با افتخار در نشریه ای در امریکا نوشت: “چشم کور ملا عمر را بوسیدم.” این روشنفکر که چشم بصیرتش کور بود نمی توانست درک کند که ملا عمر دلقکی در دست آی اس آی پاکستان است و نمی تواند در هیچ موردی ابراز نظر کند، چون اولاً نمیداند و ثانیاً نمیتواند.
این روشنفکر پشتون باید واقعاً هم بحال خود و هم بحال ملت خود می گیریست وقتی میدید که ملت وی از مهد حکومت سلالۀ سرداران، از مهد افتخارات و چپاول های گذشته، چنین هیولائی را به جامعه عرضه کرده که نه تنها تمدن بشری بلکه عقب مانده ترین فرهنگ قبایلی نیز از آن ننگ دارد، که نه تنها کشور های متمدن و پیشرفتۀ اسلامی از آن دوری می کنند بلکه حتی حامی و پشتیبان و ولینعمت آن عربستان سعودی نیز که خود در عقب گرائی و در زیر پا گذاشتن حق انسان از قعر تاریخ خبر می آورد از مشاهدۀ این فرزند ناخلف خود عرق خجلت بر جبین دارد.
و اما روشنفکر طالب پرور پشتون بزرگترین جفا را در حق ملت خود روا می دارد که با صحه گذاشتن بر هیولای طالب احاد پشتون را در عقب ماندگی تمام حفظ می کند. امروز بیشترین سطح بیسوادی و فقر فرهنگی در میان پشتون ها دیده می شود و این نه بخاطر این است که کس یا کسان دیگری مانع پیشرفت آنها شده بلکه زمامداران ابلۀ پشتون در زیر لوای اسلام فرزندان پشتون مخصوصاً اناث آنها را از نعمت سواد محروم ساخته اند. این خود پشتون ها هستند که مکاتب را به آتش می کشند و این نه تنها بزرگترین گناه و جفا است بلکه بزرگترین خیانت نیز در حق نسل های آینده است و پیامد های این سیاست نا انسانی را نسل های آیندۀ پشتون خواهند دید.
در این میان تکلیف کسان دیگر که در مورد کشور فکر می کردند و می کنند، چه میشود؟ روشنفکری که به تمامیت ارضی افغانستان معتقد است، به استقلال آن معتقد است، به وحدت ملی آن باور دارد چطور می تواند بر قشر روشنفکر پشتون اعتماد کند؟ چطور می تواند باور کند که این قشر، کشور و تمامیت ارضی و استقلال آنرا فدای پشتون سالاری خود نمی کند؟ وقتی می بیند که از طالب، از این هیولای وحشی و آدم کش و وطن فروش بنام قبیله اش حمایت می کند چطور باور کند که باز بخاطر قبیله سالاری و پشتون والی از استقلال، حاکمیت و تمامیت ارضی کشور نخواهد گذشت؟
حالا که قیل و قال لویه جرگه در میان است و ظاهر خان با تعجب تقریباً همگان میزبان جلسات مقدماتی آن بود، باز چطور می توان باور کرد که نظامی را خواهد آورد که در آن قبیله سالاری نباشد؟ در تمام ۷۷ نفری که دعوت کرده بود، دو هزاره و در همان حدود ازبک و ترکمن و ایماق موجود بود. اکثریت شرکت کنندگان پشتون بودند و از سلالۀ سرداران.
گذشته از آن نقش پشتونخواهان و افراطیون ملیت گرای پشتون بیش از هر گروه و دسته ای در فعالیت های روم برجسته و تعیین کننده بود. آیا در دوران جهاد آزادی بخش مردم افغانستان ملیت گرایان افراطی پشتون بحیث یک گروه اصلاً نقش داشتند که اکنون بر فعالیت های به اصطلاح تعیین کنندۀ آینده چنین نقش برجسته می گیرند؟ و ظاهر خان که قبلاً حمایت عجولانه اش را در اشغال مزار توسط طالبان شاهد بودیم، در جلسات روم نیز خموشانه بر نقش ملیت گرایان پشتون صحه می گذارد و یا با بسیار ناتوانی ناظر قضایاست که واقعاً شرم آور است. جلسۀ روم باید ممثل ارادۀ مردم افغانستان باشد نه ارادۀ دو سه خانواده و حواریون شان.
و اما طالبان! این لجن که اکنون دامانگیر کشور شده و دامان پاک مادر وطن را ملوث ساخته باید از دامن وطن پاک شود و در این راه روشنفکر پشتون باید نقش پیشقدم را بدوش داشته باشد زیرا این لکۀ ننگ بیش از هر کس دیگر دامن قبیلۀ وی را آلوده کرده و هر قدر دوام کند بیشتر آلوده می کند.
و اما بیست و یک سال بعد روز سه شنبه ۱۲ ماه می سال جاری، شاهد دو رویداد وحشتناک در یک روز و یک رویداد وحشتناک دیگر در دو روز بعد از آن بودیم. تعدادی از افراد خونخوار بنام مسلمان بر مسجدی در جلال آباد حملۀ انتحاری انجام دادند و دست کم ۵۰ تن را کشته و مجروح نمودند. متوفی که به مرگ طبیعی مرده بود قوماندان سابق یک ولسوالی ننگرهار بود. چند ساعت بعد افراد مسلح به شفاخانۀ نسائی ولادی دشت برچی حمله کردند و در اینجا هم بیش از ۳۰ نفر را کشته و مجروح نمودند. این حمله شاید هولناکترین جنایتی بود که این گروه ها بنام اسلام انجام میدهند. تعدادی از زنان حامله بعد از وضع حمل و در جریان وضع حمل بشمول نرس ها و کودکان نوزاد بطرز فجیعی کشته شدند. سازمان های حقوق بشری آنرا جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی خوانده اند. دو روز بعد این بار بنام طالبان موتر مسافر بری را که عازم درۀ قیاق غزنی بود متوقف ساخته پنج هزاره را از آن پیاده کرده، بطرز فجیعی به گلوله بسته و سپس اجساد بیجان آنها را آتش زده اند.
تا تحریر این سطور هیچ عکس العملی از روشنفکران پشتون دیده و خوانده نشده است. این سکوت مرگبار تنها نمایانگر جبن و ترس از هیولای طالب و یا پیروی از پشتونوالی نیست بلکه مرگ وجدان بیدار است. مرگ آدمیت است. مرگ انسانیت است. مرگ اسلامیت است. مرگ نوعدوستی و انسان دوستی و وطنداری است. فرق نمی کند قربانی کیست، هزاره یا غیر هزاره ولی انسان است، اگر انسانیت ما نمرده باید عکس العمل نشان دهیم. اگر هزاره ای این جنایت را مرتکب می شد، وجدان ما را می سوزاند. وقتی پشتون پاکستان زیر چکمۀ اردوی آنکشور خرد می شود جوان هزاره در بامیان از “جنبش تحفظ پشتون” حمایت کرده و عکس منظور پشتین را بلند می کند. او از روی مجبوریت این عمل را انجام نمی دهد بلکه از روی بیداری انسانی خود اینکار می کند زیرا انسانیت او نمرده است. امروز ما برای ایزدی های عراق، برای روهنگیای برما، برای فلسطینی های غزه، برای سوری های سوریه، برای یمنی ها، کرد ها …. و هر کسی که بنام انسان زجر می کشد، کشته میشود، شکنجه می شود باید اعتراض کنیم و بنویسیم. روشنفکر پشتون افغانستان وقتی با چنین خونسردی ناظر سلاخی زنان و کودکان و توهین به مردگان ما می باشد، چه چیزی می توان آنرا تعبیر کرد مگر اینکه فکر کنیم وجدانش و انسانیتش مرده است؟ سکوت در برابر جنایاتی چنین هولناک صرف از یک مرده توقع می رود و این مرده بودن میرود که به یک عنعنه تبدیل شود چون بطور روزمره ناظر نهادینه شدن استیلای پشتون هستیم. طالب جنایتکار انسان بیگناه هزاره را می کشد و روشنفکر پشتون ناظر لال است. بی حرکت و بی روح و بی روان تماشا می کند. حکومت پشتون، طالب پشتون و پاکستان و امریکا حامی و ضامن استیلای پشتون چه طالب باشد چه اشرف غنی احمد زی. برای ما تفاوت میان طالب لنگی دار و نکتائی دار صرف در وحشی گری وقساوت و برخورد غیر خشن است، یکی با مرمی می کشد دیگری با پنبه.
این روش نمی تواند دوام بیارد نه برای پشتون و نه برای انسان غیر پشتون. اگر قرار باشد با هم در یک قلمرو زندگی کنیم، هر کس امور خود را در چهار چوب یک ادارۀ فدرالی اداره کند و حکومت متمرکز برای همیشه به گورستان تاریخ سپرده شود ورنه دیر یا زود کارد به استخوان میرسد و بهترین راهش جدائی و تجزیه خواهد بود.